معنی فرت کاردن - جستجوی لغت در جدول جو
فرت کاردن
با سرعت از جایی گذشتن
ادامه...
با سرعت از جایی گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر پرت کردن
پرت کردن
پَرت کَردَن
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
ادامه...
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فرو کردن
فرو کردن
فُرو کَردَن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
ادامه...
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فرض کردن
فرض کردن
فَرض کَردَن
پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
ادامه...
پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فرش کردن
فرش کردن
فَرش کَردَن
گستردن فرش بر زمین، گستردن
ادامه...
گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر فرض کردن
فرض کردن
هنگاردن انگاردن انگاشتن
ادامه...
هنگاردن انگاردن انگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرش کردن
بوب گستردن، آژیانه کردن گستردن فرش در کف اطاق، کف اطاق یا حیاط را با آجر کاشی یا موزائیک پوشاندن
ادامه...
بوب گستردن، آژیانه کردن گستردن فرش در کف اطاق، کف اطاق یا حیاط را با آجر کاشی یا موزائیک پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پرت کردن
پرت کردن
حواس کسی را مختلط کردن
ادامه...
حواس کسی را مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فرق کردن
فرق کردن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
ادامه...
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
ادامه...
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر هرت کردن
هرت کردن
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
ادامه...
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر نفرت کردن
نفرت کردن
شمانیدن بیزاری جستن
ادامه...
شمانیدن بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
فرصت کردن
وقت مناسب حاصل کردن یا فرصت نمی کنم سرم را بخارانم. ابدا وقت ندارم، از کار فارغ شدن
ادامه...
وقت مناسب حاصل کردن یا فرصت نمی کنم سرم را بخارانم. ابدا وقت ندارم، از کار فارغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا کردن
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
ادامه...
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پرت کردن
پرت کردن
((پَ کَ دَ))
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
ادامه...
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر فرق کردن
فرق کردن
((~. کَ دَ))
امتیاز دادن، مشخص کردن
ادامه...
امتیاز دادن، مشخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر فرا کردن
فرا کردن
((فَ کَ دَ))
پیش آوردن، دست دراز کردن، برگزیدن، برانگیختن، بستن
ادامه...
پیش آوردن، دست دراز کردن، برگزیدن، برانگیختن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویر فرصت کردن
فرصت کردن
((~. کَ دَ))
مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن
ادامه...
مجال داشتن، وقت مناسب و کافی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویر فرض کردن
فرض کردن
انگاشتن، پنداشتن
ادامه...
انگاشتن، پنداشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر فرض کردن
فرض کردن
Assume, Postulate, Suppose
ادامه...
Assume, Postulate, Suppose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر فرش کردن
فرش کردن
Carpet
ادامه...
Carpet
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرت هکاردن
پرت کردن
ادامه...
پرت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرتو کاردن
سرزنش کردن، شماتت کردن
ادامه...
سرزنش کردن، شماتت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت بکاردن
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
ادامه...
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت هکاردن
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
ادامه...
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
جرت هکاردن
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
ادامه...
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترت هکاردن
تحریک کردن، وسوسه کردن
ادامه...
تحریک کردن، وسوسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرت هکاردن
پودر کردن، ریز ریز نمودن
ادامه...
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت کاردن
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
ادامه...
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویر فرض کردن
فرض کردن
فَرض کَردَن
assumir, postular, supor
ادامه...
assumir, postular, supor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر فرش کردن
فرش کردن
فَرش کَردَن
carpete
ادامه...
carpete
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر فرض کردن
فرض کردن
فَرض کَردَن
предполагать , предполагать
ادامه...
предполагать , предполагать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر فرش کردن
فرش کردن
فَرش کَردَن
постелить ковер
ادامه...
постелить ковер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر فرض کردن
فرض کردن
فَرض کَردَن
annehmen, postulieren
ادامه...
annehmen, postulieren
دیکشنری فارسی به آلمانی